انگاری دنیا دست به دست هم داده تا من همیشه درعشق ناکام باشم.... انگاری دنیا نمیخواد منم یه روز خوش ببینم... انگاری خدا میخواد من از عشق بی نصیب بمونم... چرا خوشی به من نیومده ای خدا.... چقدر خورشید سیاه دل باید تو این دنیا باشه؟؟؟ چرا من هم باید دلم به خورشید سیاه مبدل میشد؟؟؟ دلم خیلی خسته س... دلم دیگه نا نداره... خدایا تا کی؟؟؟
هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ...
نگاهم اما ...
گاهی حرف می زند...
گاهی فریاد می کشد...
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته
چه می خواهد بگوید ..
گاهـــی...
هَر از گاهـــی...
فانـــوس یادَت را...
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم...
خیالـت راحـَــت ! مَـن هَمان منـــَــم ؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت...!
قرار نیست که همیشه من خوش باشم …
دیروز من خوش بودم از اینکه در کنارت بودم …
امروز دیگری خوش است برای با تو بودن …
و فردا یکی دیگر…
از تلاش دست نکش عزیزم که چشم ملتی به توست …
تو می تونی …
دقایقی در زندگی هست
که دلت برای کسی آنقدر تنگ می شود
که می خواهی او را
از رویاهایت بیرون بکشی و
در دنیای واقعی بغلش کنی