ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
.....
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یه نفر باز صدا زد...
کفش هایم کو؟
من عاشق شعرهای سهرابم
خیلی احساساتم بهش نزدیکه
من واقعا می فهممش
سهراب و دکتر شریعتی رو واقعا دوست دارم
عاشق این شعرشم
هرجاشو خواستید بگید تا راجبش بهتون از برداشتی که کردم بگم
من عاشق این شعرشم
گاهی واقعا خودم به اش میرسم
ولی من بیشتر آهنگ گوش میدم,آهنگهای هادی پاکزاد