†♥فرشته مرگ♥†

†♥فرشته مرگ♥†

تو باش ولی موازی باش همراه ولی لمسم نکن .. میل به ترکیب یا واکنش یا هرچی میترسم نکن
†♥فرشته مرگ♥†

†♥فرشته مرگ♥†

تو باش ولی موازی باش همراه ولی لمسم نکن .. میل به ترکیب یا واکنش یا هرچی میترسم نکن

کتاب صوتی بینوایان (ویکتور هوگو)

بخشی از این کتاب:

ژان والژان هنگامی که از خانۀ اسقف بیرون می‌آمد، از هر آنچه تا آن موقع افکارش به شمار می‌رفت خارج و دور بود. نمی‌توانست حساب کند که در وجودش چه می‌گذرد. در قبال کردار ملکوتی و در قبال کلمات دلنشین پیرمرد، سرسختی می‌ورزید. «شما به من قول داده اید که مرد با شرفی باشید. شما از این پس به بدی تعلّق ندارید و متعلّق به خوبی هستید. من جان شما را از شما می‌خرم، آن را از جوهر فساد می‌رهانم و به خدای مهربان تسلیمش می‌کنم.» 

این، لاینقطع در سرش دور می‌زد. این، رحمت آسمانی را با غرور که در وجود ما به مثابه سنگر بدی هاست، رو در روی هم می‌نهاد. مبهماً احساس می‌کرد، که عفو و اغماض این کشیش، بزرگترین هجوم و شدیدترین حمله‌ای بوده که تا آن موقع لرزه در او افکنده است؛ که اگر با این رحمت ستیزه کند، سخت جانی‌اش قطعی خواهد شد؛ و اگر تسلیم آن شود باید بر بغضی که اعمال دیگر آدمیان جانش را طی سالیان دراز با آن انباشته است و این مایه خوش آیندش است، پشت پا زند؛ که این دفعه یا باید قطعاً غلبه کند و یا یکسره مغلوب شود، و اینک مبارزه، مبارزه‌ای عظیم و قاطع بین «شرّ» وجود او و «خیر» وجود آن مرد درگرفته است.

دانلود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد