†♥فرشته مرگ♥†

†♥فرشته مرگ♥†

تو باش ولی موازی باش همراه ولی لمسم نکن .. میل به ترکیب یا واکنش یا هرچی میترسم نکن
†♥فرشته مرگ♥†

†♥فرشته مرگ♥†

تو باش ولی موازی باش همراه ولی لمسم نکن .. میل به ترکیب یا واکنش یا هرچی میترسم نکن

کتاب داستانهای عبرت انگیز (مهدی مرادی)

بخشی از این کتاب:

چند روز بیشتر تا مراسم بله برون باقی نمانده بود. من از همان روز اولی که سمانه را دیدم شیفته ظاهرش شدم و تصمیم قطعی‌ام را برای ازدواج با او گرفتم. قبل از آن دوستان و آشنایان چند دختر را که جایگاه اجتماعی و خانواده خوبی داشتند برای ازدواج معرفی کرده بودند اما من که به ظاهر افراد اهمیت زیادی می‌دادم آن‌ها را نپسندیدم.

بعد از دیدن سمانه فقط به او فکر می‌کردم و ادامه زندگی‌ام را فقط در گرو بودن در کنار او می‌دیدم. چند روز به بله برون مانده بود و ما درباره همه چیز صحبت کرده بودیم به جز مهریه. در ذهنم مهریه بی ارزش‌ترین مسئله بود.

با خودم می‌گفتم در جایی که عشق و محبت وجود دارد صحبت کردن از مادیات و سکه طلا امر بی ارزشی است. اصلا دلم نمی‌خواست عشقی را که بین مان بود با پول و طلا خدشه دار کنم. همه چیز به خوبی و خوشی ادامه یافت تا این که شب قبل از بله برون سمانه با من تماس گرفت و گفت می‌خواهد درباره مهریه صحبت کند.

دانلود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد