†♥فرشته مرگ♥†

†♥فرشته مرگ♥†

تو باش ولی موازی باش همراه ولی لمسم نکن .. میل به ترکیب یا واکنش یا هرچی میترسم نکن
†♥فرشته مرگ♥†

†♥فرشته مرگ♥†

تو باش ولی موازی باش همراه ولی لمسم نکن .. میل به ترکیب یا واکنش یا هرچی میترسم نکن

کتاب داستان پانترا (امیرحسین نصیری)

بخشی از این کتاب:

ندیمه می‌توانست نگرانی را در چهره‌ی شاه لوراون ببیند حدس‌هایی هم می‌زد او فکر می‌کرد شاه به خاطر عدم تولد مونس برای البا بود که نگران شده بود حدسش هم درست بود. این موضوعی نبود که بتوان به سادگی از آن عبور کرد. پانترا سرزمینی بود که هیچ انسانی بدون مونس در آن متولد نمی‌شد. هرکودکی که در این سرزمین متولد می‌شد حیوانات متعلق به آن خانواده نیز حیوانی به عنوان مونس برای ان نوزاد متولد می‌کردند اینگونه آن حیوان برای همیشه انسان خود را همراهی می‌کرد و نگهدار او بود.

پانترا نیز مادر تمام مونس‌ها بود ولی حالا هیچ توله‌ای برای البا نزاییده بود پزشکان نیز به شاه گفته بودند پانترا هیچ نوزادی در شکم ندارد و این شاه را بیش از پیش نگران کرده بود. نیروی اهریمنی نیز راه خود را به وجود شاه باز کرده بود. شاه اگرچه از گمان‌هایی که می‌زد به کسی چیزی نگفته بود ولی این حدس و گمان‌ها با گذر زمان او را به مرز جنون می‌کشاند.

دانلود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد