†♥فرشته مرگ♥†

†♥فرشته مرگ♥†

تو باش ولی موازی باش همراه ولی لمسم نکن .. میل به ترکیب یا واکنش یا هرچی میترسم نکن
†♥فرشته مرگ♥†

†♥فرشته مرگ♥†

تو باش ولی موازی باش همراه ولی لمسم نکن .. میل به ترکیب یا واکنش یا هرچی میترسم نکن

کتاب رمان ارباب زاده مغرور من (الهه آتش)

بخشی از این رمان:

اربابی از تبار سیاهی، قدرت و خشونت وجود داشت. اما دختر ارباب از جنس سکوت، آرامش، پاک، ساده و عاشق بود. خدمتکار ارباب نیز پسری از جنس سنگ و انتقام اما مهربان بود. دختر قصه عاشق پسر می‌شود و زمانی که ارباب این موضوع را می‌فهمد چه چیز در انتظار این دو نفر است...

در بخشی از کتاب رمان ارباب زاده مغرور من می‌خوانیم:

بردمش درمونگاه. می‌گن دوشنبه‌ها یک دکتر تهرانی میاد و مریضا رو می‌بینه

درمونگاه زیاد شلوغ نیست اما بوی نا که تو فضا پیچیده داره حالمو بد می‌کنه
من عادت دارم
به جاهای کثیف موندن حتی زندگی کردن اما این بو داره دیونه‌ام می‌کنه...
بالاخره نوبتمون شد. بازم یسنا می‌لرزید گاهی یادم می‌رفت یسنا خیلی بچس یادم می‌رفت و این همه ضعیف بودنش اذیتم می‌کرد
اتاقی که توش رفتیم کوچیک بود یک چهار پایه که میز دکتر بود یک تخت که کنار میز بود با روکش سبز که از بس رنگش رفته بود به زردی میزد یک صندلیم کنار در اتاق بود که پایش لق می‌زد و نمی‌شد روش نشست
دکتره پیر بود و اونقد اخمو بود که من حساب کار خودمو کردم چه برسه به یسنا که مدام چشماش بین منو دکتر در گردش بود
دکتر- چی شده؟
دیدم هر چی منتظر بمونم یسنا هیچی نمی‌گه .. فقط قراره با چشمای معصوم و براقش به من نگاه کنه

دانلود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد