†♥فرشته مرگ♥†

†♥فرشته مرگ♥†

تو باش ولی موازی باش همراه ولی لمسم نکن .. میل به ترکیب یا واکنش یا هرچی میترسم نکن
†♥فرشته مرگ♥†

†♥فرشته مرگ♥†

تو باش ولی موازی باش همراه ولی لمسم نکن .. میل به ترکیب یا واکنش یا هرچی میترسم نکن

کتاب سایه های مبهم آبی (محمدعلی قجه)

بخشی از این کتاب:

خانه پر بود از جوانان مست و گیجی که به هم می‌خوردند. دختر و پسر، شانه‌به‌شانه سیگار بر لب. سیگاری باریک و سفید که بوی تلخ کاج‌های وحشی را داشت. بویی که مسخت می‌کرد و خیالت می‌برد میان آسمانی. نگاه‌ها دلیلی برای پاکی نداشت. آمده بودند تا یک‌شب پر از ناپاکی را تجربه کنند. سویی آن‌ها بودند و تشنگی غریزه‌ای کور و سویی دیگر فرشتگان. فرشتگان گرفتارشده در دنیای ناکامی‌ها و فرارهای بدنامی. دخترانی که موهایشان موج می‌زد و چون آبشاری در هم می‌پیچید. این موج‌ها می‌رقصید و پسرها را با خود می‌برد. این شراره‌های خمار آتش سیاه بود و لخت. شعله نداشت اما می‌سوزاند. دل‌ها عطش دار شده بود، تن‌ها گرگرفته بود و سرها بر گردن‌های خیس از عرق سنگینی می‌کرد. سایه‌ها هر چه بود زیباتر شده بودند. درون تاریکی ناپایدار مهمانی نیمه‌شب تنها سایه‌ها را می‌شد دید که در هم می‌لولیدند.

تمام پله‌ها را پیاده رفتم. اگر کسی مرا با این سر و وضع می‌دید حتماً شک می‌کرد. مغزم قفل‌شده بود و فقط می‌خواستم بروم و ببینم که دروغ می‌گوید. ببینم که توی صندوق‌عقب هیچ‌کس نیست و خیالاتی شده است. نفسم را شمردم تا به ماشین رسیدم. هنوز بدنه ماشین از گرما و سرما صدا می‌داد. رنگ سفیدش با خاک به کرمی می‌زد. چرخ‌ها گل‌آلود بود و نشان می‌داد همه‌چیز واقعی است. کلید ناخودآگاه رفت به سمت قفل صندوق‌عقب. چند باری تلاش کردم تا توی نور کمرنگ مهتابی‌ها بازش کنم. چه‌کار سختی بود، انگار دستم فلج شده بود. شاید کلید را اشتباه گرفته بودم. نمی‌دانم چند دقیقه گذشت تا فرورفت توی قفل. نفسم بند آمد، واقعاً مردم. برای چندثانیه‌ای مردم.

دانلود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد