چقدر سخته که بغض داشته باشی ،اما نخوای کسی بفهمه
چقدر سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی
چقدر سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری
چقدر سخته که روز تولدت ،همه بهت تبریک بگن بجز اونی که فکر می کنی بخاطرش زنده ای
چقدر سخته که غرورت رو بخاطر یک نفر بشکنی بعد بفهمی که دوست نداره
چقدر سخته که همه چیز رو بخاطر یک نفر از دست بدی ، اما اون بگه نمی خوامت
چقدر سخته کهنباشه هیچ جائی برای آشتی بی وفاشه اونکه جونتو واسش گذاشتی
چقدر سخته تو زمستون غم بشینه رو برفا می سوزونه گاهی قلب رو زهر تلخ بعضی حرفا
چقدر سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونت هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمیمونه
چقدر سخته اون که می گفت واسه چشات میمیره بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره
چقدر سخته تا یه روزی حرفای اون باورت شه نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
چقدر سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
چقدر سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی اما وقتی که بهار شد یه جور ازش جدا شی
چقدر سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
چقدر سخته اون که دیروز تو واسش یه رویا بودی از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
چقدر سخته یه شب واسه چیدن ستاره بری ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
چقدر سخته توی چشمای کسی نگاه کنی که تمام هرت رو ازت دزدیده و به جاش یه زخم همیشگی به قلب تو هدیه داده و به جای اینکه لبریز از کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوز دوستش داری
چقدر سخته وقتی پشتت بهش دونه های اشک گونه های تورو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری
چقدر سخته دلت بخواد دستت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده
چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی
چقدر سخته گل خودتو تو یه باغ دیگه ببینی هزار بار تو خودت بشکنی وآروم زیر
لب بگی:
گـ ُـ ـ ـلـ مـ ـ ـنـ باغـ ـ ـ ـچـ ـ ـ ـهـ نـ ـ ـ ـو مـ ـُ ـ ـبارکـ ـ ـ ـ
دلــــــــــــم گـــــــــــــــرفته اســــــــــت ...
نه اینــــــــــــکه کسی کـــــــــــــاری کـــــــــرده باشد نه ...
من آنقدر آدم گریز شده ام که کســــــی کارش به اطـــــــــــــراف من هم نمی رسد..
دلم گرفتـه است که آنچه هســــتم را نمی فهمند ...
و آنچه هســـــــتند را میپذیرم ...
و دنـــــــــــیـا هم به رویـــــــــــش نمی آورد این تنـاقض را ...
این روزهایم به تظاهرمیگذرد… تظاهر به بیتفاوتى..تظاهر به بیخیالى…به شادى,به اینکه دیگرهیچ چیزمهم نیست…اما…چه سخت میکاهد از جانم این
نمایش!!
یکی بود و یکی نبود، اونی که بود تو بودی و اونی که نبود من بودم !
یکی داشت و یکی نداشت، اونی که داشت تو بودی اونی که تو رو نداشت من بودم !
یکی خواست و یکی نخواست، اونی که خواست تو بودی و اونی که بی تو بودن رو نخواست، من بودم !
یکی آورد و یکی نیاورد، اونی که آورد تو بودی و اونی که که جز تو به هیچ کس ایمان نیاورد من بودم !
یکی بود و یکی نبود، اونی که بود تو بودی اونی که دل به تو باخت من بودم !
یکی گفت و یکی نگفت، اونی که گفت تو بودی و اونی که دوست دارم رو به هیچ کس جز تو نگفت من بودم !
یکی ماند و یکی نماند، اونی که ماند تو بودی و اونی که بدون تو نمی تونست بمونه من بودم !
یکی رفت و یکی نرفت، اونی که رفت تو بودی و اونی که به خاطر تو، تو قلب هیچ کس نرفت من بودم !
یکی رسید و یکی نرسید، اونی که رسید تو بودی و اونی که مثل کلاغ ها، هرگز به مقصد نرسید من بودم !
مهربان، زیباترین احساسم را با قلم عشق نثار تو خواهم کرد.
عطر آغوشت را دوست دارم، چرا که بوی بهترین یاسهای زندگی را برایم تداعی می کند.
صدای قلبت را دوست دارم، چرا که زیبا ترین آهنگ زندگی را می نوازد.
دستان پر مهرت را دوست دارم، چرا که بذرهای محبت را بر زمین وجودم می پاشد.
چشمانت را دوست دارم، چرا که زیباترین مروارید های عالم در این صدفها نهفته است.
ای یاس سپید زندگی، تو را در کدامین گلستان عشق بگذارم که طراوتت جاودانه باشد.
اما نه، نمی شود تو را در گلستان زمان نهاد، چرا که هیچ گلستانی لایق این همه زیبایی و مهربانی و صفا نیست.
پس تو را در اعماق جاودان قلبم خواهم نهاد که سراسر از عشق تو لبریز است.
جاودانه بی مثال قلبم، الهی تا ابد پایدار باشی.
دلتنـــــ ـ ـــگم مسافری خســـــ ـ ـــته ام در پهــــ ـ ــــنای یک غروب گرمکولـــــ ــ ــه بارم پراز اندیشــــ ــ ـــه های نارنجـــ ــ ــــیافکــــ ـ ــــارم خاکســـ ـ ـــــتری قار قار می کــــ ـ ــــنددر ایـــــ ـ ـــن غروب غریــــ ـ ــــب خورشیددلـــ ـ ــم زرد استمی نویســ ـ ـــم از ناب تریــ ـ ـــن تنهـــ ـ ــایی امبرای تـــ ـ ــو که مسافــ ـ ـــرم هستـــ ـ ــیبرای تـــ ـ ــو که بسویـــ ـ ــت می ایــ ـ ـــمبرای تـــ ـ ــو که بلیط سفــ ــ ــرم به عشـ ـ ــــق توستمن عاشــ ـ ـــق لحــ ـ ـــظات نارنجی روزهــ ـ ـــای تک هستممن همــ ـ ـــان شبنــ ـ ـــم نقره ای برک زرد مانــ ـ ـــدن هستمبرای دوســ ـ ـــت داشتنت کوچ می کنــ ـ ـــم به یک سفربه ســ ـ ـــرزمیـــ ـ ــن اوجبه سرزمیــ ـ ـــن با هم بودنبه انجـــ ـ ــایی که خورشــ ـ ـــیدم هنوز ترا داردآنجایـــ ـ ــی که دلــ ـ ـــم بیقرار استمن مســ ـ ـــافر سرزمــ ـ ـــین آرزوهـــ ـ ــایممی آیـــ ـ ــمتا بیابــ ـ ـــم سفره ام را خالیــ ـ ـــش کنمتاپرپــ ـ ـــروازش شــ ـ ـــومتا اوج بگیــ ـ ـــرم در اغوشــ ـ ـــشذهن من خالیـــ ـ ــستدلــ ـ ـــم برایـــ ـ ــش تنــ ـ ـــگ استذهــــــن من پراز اندیشــ ـ ـــه های گـــ ـ ــیج استوقتـــ ـ ــی بیابمــ ـ ـــشدلــ ــ ــم ارام می شــ ــ ــودذهــ ـ ـــن من پر می شــ ــ ــود از حضور او!در ســ ـ ـــرزمیـــ ـ ــنســـ ـ ــفرهایــ ـ ـــم...
اکنون که رفته ای
من مانده ام و فریادهایی چند ...
از حرف هایی که با یاد بودن تو بود
حکم صریح و مطلق ماندن تو بود
از حرف هایی که تنها
آینه بود که آن را شنیده بود !
اکنون که رفته ای
این حر فها و رازهای نگفته ، میان ما
بر تار و پود سینه ام چنگ می زند.
دیدی تا حالا اگر کسی رو دوست داشته باشی دلت نمیاد اذیتش کنی؟
دلت نمیاد شیشه دلش رو با سنگ زخم زبونت بشکنی؟
دلت نمیاد ازش پیش خدا شکایت کنی؟
حتی اگه بره و همه چیزو با خودش ببره...
دارو ندار دلتو...
حتی اگه از اون فقط هاهای گریه ی شبانت بمونه و عطر آخرین نفسش...
آخرین نگاهش حتی اگه بعد رفتنش پیچک دلت به شاخه نازک تنهایی تکیه کنه...
دیدی هر گوشه و کنار شهر هر وقت کسی از کنارت رد میشه که بوی عطرشو میده چه حالی میشی؟...
بر میگردی و به اون رهگذر نگاه می کنی تا مطمئن بشی خودش نبوده...
به گوشهات می رسه روزی که بعد از تو چی شد حالم
چه جوری گریه می کردم که از تو دست بردارم
نشد گریه کنم پیشت نخواستم بد شه رفتارم
نمی خواستم بفهمی تو که من طاقت نمی یارم
دلم واسه خودم می سوخت برای قلب درگیرم
یه روز تو خنده هات گفتی تو می مونی و من میرم
سرم رو گرم می کردم که از یادم بره این غم
ولی بازم شبا تا صبح تو رو تو خواب می دیدم
نمی دونستی اینارو! چرا باید می فهمیدی؟
من و دیدی ولی یک بار ازم چیزی نپرسیدی
نمی دونستی اینارو چرا باید می فهمیدی
من و دیدی ولی یک بار ازم چیزی نپرسیدی