دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
او یقینا پی معشوق خود می اید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود :
مطمئنا که پشیمان شده بر می گردد
عشق قربانی مظلوم غـــــرور است هنوز
پادشاه فصل ها
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نو میدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی
که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای
اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها، پاییز
اگر روزی مردم تابوتم را سیاه کنید
تاهمه بدانند سیاه بخت بودم
بر روی سینه ام تکیه یخی بگذارید
تا بجای معشوقم برایم گریه کند
چشمانم را باز بگذارید
تاهمه بدانند
چشم انتظار معشوقم بودم
و آخرین خواسته من از شما
اینکه دستانم را ببندید
تا همه بدانند
خواستم ولی نتوانستم
فریـــــــاد که می کـــشمـ انـــــگار نمی شنــوی
سکــــوتـــ که می کنـــــــمـ اما نگاهمــ می کنـی
خوب یادمـ می آید همیشـــه سکـــوتــ می کــردی
و می گفتــی اگر می خواهــی تحمـــل کنــی
بایــد از ســنگـ باشـــی
و اگر مــی خواهـــی از ســنگـ باشـــی
بایــد سکـــوت کنـــی
یـــادمـ که مــی آیی
لبـــخند مــی زنمـــ
میدانــی که بعضــی از خنده ها
از سر بیچـــارگــی اند
ای عشق من با خیال راحت برو..........
دیگه بعد تو این دل بی قرار کسی نخواهد شد
آسوده برو بعد تو این دل مست عشق کسی نخواهد شد
مطمئن باش بعد تو هیشکی سراغ این دل را نخواهد گرفت
این دل بعد تو مرده است ..........بی حس است
بی روح است ،راحت برو ..................
تو موفق شدی دلی را بدست آوردی که بعد تو سراغ هیچ عشقی را نخواهد گرفت.
آسوده برو..........
هی با توام ،تو که داری میری هی پشت سرت را نگاه نکن
دلشکسته دیدن داره.......................
یا داری به شاهکارت نگاه میکنی...............
ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪﻡ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻛﻪ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ.... ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻛﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﻫﺎ ﺷﺪ.... ﻣﻘﺼﺪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺑﯿﺮﺍﻫﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩ! ﺑﺎ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻫﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺟﺰ ﺗﺤﻤﻠﺶ ﻧﺪﺍﺭﻡ ،ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ، ﺭﺍﻫﯽ ﺟﺰ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ! ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﻗﺼﻪ ﻋﺸﻘﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺭﺳﯿﺪ............... ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ ، ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﺩﺭﻗﻠﺒﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ... ﭼﻪ ﺯﻭﺩﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪﻡﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻡ!
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ ،
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ
مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
تو زندگی را یادم میدهی
دریچه امید را
به آرزوهایم می گشایی ...
و من
بلد نیستم بگویم
این لحظه های با تو بودن را
زندگی میکنم ...
شمع ها را خاموش کردم تا تو مرا نبینی...
آرام از درون شکستم تا تو صدایش را نشنوی...
پرواز کردم تا تو مرا فراموش کنی...
و به کنج تاریکی خزیدم تا مرا حس نکنی...
همراه کسانی بودم که همراهم نبودن دلم را کسانی شکستند که هرگز قصد شکسن دل انها را نداشتم و تو چه میدانی که عشق چیست? عشق سکوتیست در برابر همه اینها!!!!!!!