یخ کرده ام !اما نه از سوز زمستان !
اما نه از شب پرسه های زیر باران
یخ کرده ام ، یخ کردنی در تب، تبی که
جسمم نه ! دارد باورم می سوزد از آن
یخ کرده ام ! اما تو ای دست نوازش
روح یخی را با چنین شولا مپوشان
گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد
یخ بسته ای پوشیده باشد یا که عریان
یخ بسته ام چون قطب، آری این چنین است
وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان
یخ کرده ام ! یخ کرده ام ! ها ... جان پناهم!
مگذار فریادت کنم در کوهساران
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیدهی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان میبینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
ﯾﮑـــــﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﻪ !!
ﯾﮑـــــﯽ ﮐﻪ ﺁﺩﻣﻮ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﻪ ،
ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﮐﻮﭼــﯿﮑﺶ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﻪ .. .
ﯾﻪ ﺟــــــﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺏ ﮐﻨﻪ ؛
ﯾﻪ ﺟـــــﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻫﯿﭽــــﮑﺲ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻠﺪ ﻧﺒــﺎﺷﻪ …
ﯾﮑــــــﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺩﻡ ﺭﻭ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﻪ !
گاهی یک واژه سر به آسمان می کشد
گاهی یک " تــــــو" ،
می شود تمام دار و ندار ِ من !
گاهی یک " مــــا" که می گویی،
انگار دنیا را به من داده ای
اما ...
گاهی دنیایم را نابود می کنی ... با گفتن یک " شــــمـا " ...
به مـــــن ِ تنـــــها ... !!
من فرق کرده ام...یادت باشد...
دیگرتوبه هایم رابرایت نمیشکنم...
توبرومن قول میدهم لبخندبزنم...
حتی اگر..با اشکی پنهانی...به بزرگی یک سکوت
غمگین باشد...
گاهی وقت ها
دلت می خواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
و برایش چای بریزی
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را صدا کنی
بگویی سلام
می آیی قدم بزنیم؟
گاهی وقت ها…
آدم چه چیزهایِ ساده ای را
ندارد…..!
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه ی عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود!
فضای خونه بی روحه، من و تو هستیم و نیستیم
فقط گاهی برای ی عکس پیش همدیگه می ایستیم
ببین جوری سکوت کردی که وقتی هستی تنهاشم
گاهی
اوقات احساس آخرین بیسکویت یک بسته را دارم ....
تنها و شکسته و از همه مهمتر اینکه
آنکس که مرا می خواست!!!
دیگر سیر شده است...